" کوشید لبخندی بزند و آرام شود ،اما چانه اش می لرزید و سینه اش همچنان در تلاطم بود .

بعد از دقیقه ای سکوت گفت : به شما فکر می کنم. شما چقدر خوبید. دل من باید از سنگ باشد که این صفای شما را احساس نکنم. می دانید که الان چه فکری در سرم بود؟ شما دو نفر را با هم مقایسه می کردم. چرا شما جای او نیستید؟ چرا او به خوبی شما نیست؟ درست است که من او را بیش تر دوست دارم، اما شما از او خیلی بهترید! "


شب های روشن - فیودور داستایفسکی - نشر ماهی - ترجمه سروش حبیبی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش آنلاین محصولات سبز بهترین سایت سلام بر چهره ی دلربای مهدی (عج) سهي چت|چت سهي|ايناز چت Concert Blog arashaaa.rozblog.com خاکستری «sαεεd» ‌ دنیای از خوشمزه ها